کد مطلب:93741 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:620

سخنی از ابن میثم شارح نهج البلاغه











او در ذیل این فراز می گوید: «شوق و خوف زمانی كه به حد ملكه رسد مستلزم دوام كوشش در عمل و اعراض از دنیاست، و مبدء این شوق و خوف تصور و توجه به عظمت خالق است كه به قدر این تصور و توجه عظمت و عدو وعید او متجسم شده و به حسب این تصور قوه خوف و رجاء ایجاد می گردد كه این دو، دو درب عظیم برای ورود به بهشت الهی است».[1].

بحثی كه در اینجا قابل طرح و مناسب است، بحث درباره مرگ و سبب ترس از آن است، مرگی كه همه به جز پرهیزكاران از آن در خوف و هراسند.

مرگ چیست؟ مسئله مرگ از مشكلترین مسائل بشر بوده و هست، او در صدد حیات ابدی و جاودانی بوده، ولی هنوز موفق به تحقیق و تحصیل آن نشده است، قدرتمندترین سلاطین، بزرگان، علماء، دانشمندان، حكماء، فیلسوفان، اندیشمندان و متفكران در طی قرون و اعصار با تمام قوای مادی و معنوی به تكاپو افتاده اند تا این مسئله را حل كنند اما افسوس كه به این مسئله راهی نبرده اند.

فیلسوف شرق و رواج دهنده مكتب مشاء شیخ الرئیس ابوعلی سینا از جمله اشعار معروف و مشهور اوست كه:


از قعر گل سیاه تا اوج زحل
كردم همه مشكلات گیتی را حل


بیرون جستم ز قید هر مكر و حیل
هر بند گشاده شد مگر بند اجل[2].

[صفحه 217]

مولی و امام متقین علی بن ابیطالب (ع) هم در حالی كه ضربت خورده بودند، در ضمن خطبه ای فرمودند: «ایها الناس كل امرء لاق ما یفر منه فی فراره، و الاجل مساق النفس الیه، و الهرب منه موافاته، كم اطردت الایام ابحثها عن مكنون هذا الامر، فابی الله الا اخفائه، هیهات علم مخزون».[3].

(ای مردم، تمام افراد بشر در زندگی خود برخورد می كنند با چیزی كه از آن فرار می كرده اند كه همان مرگست و اجل و مدت زندگی همان زمانی است كه نفس، او را به مرگ سوق می دهد و رهبری می كند، و فرار از آن عین برخورد و رسیدن به آن است، چه بسیار روزها گذشت كه من در صدد جستجو و تفحص از حقیقت بروز این واقعه بودم، ولی خداوند او را به اراده خود مخفی داشت، هیهات، این دانشی است كه در خزانه علم الهی مخفی است.)

آری انسان در حین فرار از مرگ در آغوش او می رود، از خیابان تند عبور می كند كه ماشین به او نزند، اتفاقا می زند، به پزشك برای سلامتی و دوام عمر رجوع می كند ولی متاسفانه در اثر اشتباه پزشك جان می دهد، به بیمارستان برای عمل می رود ولی در زیر كارد جراحی جان می دهد.

شیخ الرئیس ابوعلی سینا در كتاب شفا راجع به حقیقت مرگ و علت ترس از آن مطالبی دارد كه ترجمه آن این است: اما كسی كه مردن را جاهل است

[صفحه 218]

و نمی داند كه حقیقتش چیست، پس من برای او بیان می كنم، و روشن می سازم كه مرگ بیشتر از آن نیست كه نفس انسانی آلات خود را كه آنها را استعال می نمود ترك می كند، و آن آلات همان اعضای او هستند كه مجموعه آنها را بدن می نامند، همچنانكه شخص صنعتكار آلات كار خود را ترك می كند. چون نفس انسان جوهری است غیر جسمانی و عرض نیست و قبول فساد و خرابی نمی كند، و چون این جوهر از بدن مفارقت كند، باقی خواهد بود به بقائی كه در خور اوست، و از كدورات عالم طبیعت صفا می یابد و به سعادت تامه ی خود نائل می آید، و ابدا راهی به زوال و فناء و انعدام او نیست، چون جوهر فانی نمی شود، و ذاتش باطل نمی گردد و آنچه باطل می شود همان نسبت ها و اضافات و اعراض و خواص و اموری است، كه بین او و اجسام و رابطه بین آن دو می باشد.

و اما جوهر روحانی كه ابدا قبول استحاله و دگرگونی نمی كند و در ذات خود تغییر نمی یابد و فقط قبول كمالات و تمامیت صورت خود را می كند، پس چگونه تصور می شود كه معدوم گردد و متلاشی شود؟ و اما كسی كه از مرگ می ترسد، به علت آن است كه نمی داند بازگشت او به سوی كجاست؟ یا آنكه گمان می كند چون بدن او منحل شود و تركیب او باطل گردد، ذات او منحل شده و نفس و حقیقت او باطل می گردد، و به بقاء نفس خود جاهل است، و كیفیت معاد را نمی داند، بنابراین در واقع از مرگ نمی ترسد بلكه جاهل است به امری كه سزاوار است او را بداند، بنابراین علت خوف او همان جهل اوست، و همین جهل است، كه علماء را به طلب علم و سختی راه آن واداشته، و برای وصول به آن، لذات جسم و راحت بدن را ترك كرده اند».[4].

آری وقتی مرگ چنین تحلیل شود دیگر به جای ترس، شوق جایگزین آن

[صفحه 219]

خواهد شد، به قول مولی علی (ع) باید گفت:

اشدد حباز یمك للموت
فان الموت لاقیك

و لا تجزع من القتل
اذا حل بوادیك[5].

((ای علی) كمربندهای خود را برای مرگ محكم كن، چون حقا مرگ، ترا خواهد رسید و از كشته شدن مهراس، در آن هنگام كه در سرزمین تو فرود آید).

بواسطه عدم خوف و اشتیاق درونی به ملاقات الهی است كه امیرالمومنین علی (ع) می فرماید: «و الله لابن ابیطالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه»[6] (سوگند به خدا كه همانا فرزند ابیطالب انسش به مرگ بیشتر از انس كودك به پستان مادرش است).

این جمله از فقرات خطبه ای است كه آن حضرت بعد از رحلت رسول خدا (ص) ایراد فرموده است در وقتی كه زبیر و ابوسفیان و جماعتی از مهاجرین گرد آن حضرت جمع شده و آن حضرت را به قیام تحریك می نمودند[7] حضرت از نیتهای بسیاری از آنها كه حكومت ظاهری و ریاست دنیوی بود آگاه شده و در خطبه اش فرمود: هنوز موقعیت حكومت الهی برای من زمینه پیدا نكرده و راه هموار نشده و مانند لقمه ای است كه گلوگیر و یا مانند میوه ای است، كه در غیر موقع رسیدن آن را از درخت بچینند، من برای برداشتن تاج مفاخرت و غرور دنیا حكومت نمی كنم، و برای حرص به مملكت داری حاكم نمی شوم و تقیه و سكوت من هم بر اساس خوف، از مرگ نیست.

آری این علاقه بود كه در شب 19 ماه مبارك رمضان با ضربه خوردن علی

[صفحه 220]

(ع) توسط اشقی[8] الاشقیاء ابن ملجم مرادی، تجلی كرده و با صدای «بسم الله و بالله و علی مله رسول الله فزت و رب الكعبه» در فضا منعكس شد.

روایت جالبی از علی (ع) وارد شده، كه: در وقت قبض روح حضرت ابراهیم خلیل، خداوند ملك الموت را به سوی او فرستاد، عرض كرد: «السلام علیك یا ابراهیم (سلام بر تو باد ای ابراهیم) ابراهیم فرمود: «و علیك السلام یا ملك الموت اداع ام ناع» (بر تو سلام باد ای فرشته مرگ، آمدی مرا به سوی پروردگارم بخوانی كه به اختیار اجابت كنم یا آنكه خبر مرگ مرا آورده ای و باید به اضطرار شربت مرگ را بنوشم، عزرائیل گفت: به اختیار، ابراهیم گفت: «فهل رایت خلیلا یمیت خلیله»، آیا هیچ دیده ای دوستی دوست خود را بمیراند (خلیل الله لقب حضرت ابراهیم و به معنی دوست خداست) عزرائیل به سوی بارگاه حضرت رب العزه بازگشت، و جریان را گفت، خداوند فرمود به او بگو: «هل رایت حبیبا یكره لقاء حبیبه»، آیا هیچ دیده ای كه یار مهربانی از ملاقات و دیدار محبوبش گریزان باشد، و لقای او را مكروه دارد؟ «ان الحبیب یحب لقاء حبیبه»، حقا حبیب دوست دارد لقای محبوب خود را.[9].

تا اینجا روشن شد كه مرگ عبارت است، از: انتقال نفس و روح انسان از

[صفحه 221]

نشئه دنیا به نشئه آخرت و ترك تعلق آن از ماده و آثار ماده و رسیدن به محل منیع و مرتبه رفیع در عالم آخرت.

این تفسیر از مرگ بر طبق هر دو نظری كه برای روح است، صادق است، بعضی مثل شیخ الرئیس ابوعلی سینا در قصیده عینیه خود[10] روح را از عالم تجرد و بدن را از عالم ماده می دانند، و معتقدند كه: خداوند روح را از عالم بالا پائین آورده و در قالب بدن مسكن داده، و روح آلات و اعضاء بدن را به عنوان ابزار كار استخدام كرده است، اگر چه شیخ الرئیس در دیگر آثار خود مثل شفا و نجات قول به همزمان بودن نفس را با بدن برمی گزیند، و در قصیده مذكور نظر او به حكمت اشراق نزدیك شده و در این قصیده روح انسانی و نفس ناطقه را تشبیه به كبوتر و رقاء بلند پرواز و عزیز الوجود و منیع المحلی نموده است، كه از آن آشیان عالی به سوی قفس تن نزول كرده است.

بعضی هم مثل صدر المتالهین شیرازی و ملا هادی سبزواری معتقدند، كه: اصل تكون نفس ناطقه جسمانی بوده، و در اثر حركت جوهریه و طی مدارج و معارج كمال: روحانی شده، و به صورت موجود مجرد درآمده است، صدرالمتالهین گفته: «النفس جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء» (نفس جسمانی است در مرحله حدوث و ایجاد و روحانی است در مرحله بقاء).

مرحوم سبزواری در غرر الفوائد فرموده: «النفس فی الحدوث جسمانیه و فی البقاء تكون روحانیه» (نفس در مرحله حدوث جسمانی و در مرحله بقاء روحانی می گردد).

البته اگر نفس را در حركت و استهلاك ملاحظه نمائیم دارای چنین مراحلی است نه در مرحله وقوف و فعلیت، این سیر نفس را در مراتب و درجات استكمالش

[صفحه 222]

تشبیه به حرارتی كه در ذغال پدید می آید، كرده اند، اگر ذغال در مجاورت آتش قرار گیرد اول گرم و سپس قرمز و سپس شعله ور و در مرحله چهارم روشن شده و نور می دهد، بر همین اساس گفته اند:

تن ز جان نبود جدا عضوی از اوست
جان ز كل نبود جدا جزوی از اوست[11].

پس بنابر هر دو تفسیر مرگ انتقال شدن است نه فناء و نابودی: از مرحوم صدوق و غیر ایشان روایت شده كه پیامبر گرامی فرمودند: «ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء و انما تنتقلون من دار الی دار» (شما خلق نشدید برای فناء و نابودی، بلكه خلق شدید تا باقی بمانید، و همانا منتقل می شود (در وقت مرگ) از خانه ای به خانه ای دیگر).[12].

وقتی بنا شد مرگ انتقال باشد، پس باید به فكر آذوقه و تحصیل تقوی بود، كه «ان خیر الزاد التقوی» (بهترین توشه و آذوقه تقواست) انسان عاقل و زیرك كسی نیست كه تنها برای امور دنیوی زیركی كند، كه آخرت هم نیاز به كیاست و فراست دارد مرحوم مجلسی (ره) در كتاب العدل و المعاد از دو كتاب حسین بن سعید كه از بزرگان محدثین است از امام باقر (ع) روایت كرده: قال سئل رسول الله (ص): «ای المومنین اكیس؟ قال: اكثرهم ذكرا للموت و اشدهم استعدادا له» از رسول خدا (ص) سئوال شد: كدام یك از مومنین با كیاست تر و با فراست ترند؟ فرمودند: آن كسی كه بیشتر یاد مرگ كند و خود را برای آن بهتر آماده سازد.[13].

[صفحه 223]

از امام صادق (ع) از رسول خدا (ص) روایت است كه: «اكیس الناس من كان اشد ذكرا للموت»،[14]، زیرك ترین و با فطانت ترین افراد بشر كسی است كه شدیدتر از همه یاد مرگ باشد (تنظیم و نگارش مباحث از فراز 3 تا 8 قریب به یكماه در جوار مرقد ملكوتی ثامن الائمه (ع) و در كتابخانه آستان قدس و مسجد گوهرشاد به پایان رسید این اولین باری نبوده كه از آن آستان مقدس بهره برمی گیرم و امیدوارم آخرین مرتبه هم نباشد كه از عنایت آن امام رئوف برخوردارم، الحمدلله لاولنا و آخرنا).

الهی، این واله عاشق در ذیل این فراز (لولا الاجال التی تا عظم الخالق) گوید:

گر آنان را زمان وصل محبوب
نبودی در قضای عشق مكتوب

نبود آن شاهبازانرا قفس جای
كه شاهان را بزندان نیست ماوای

چو سیمرغ از فضای تنگ كونین
برون جستند در یك طرفه العین

بزندان تنگدل آن بی گناهی است
كه بیرون جایگاهش قصر شاهیست

بر آن مرغ آمد این خاكی قفس تنگ
كه بیند باغ گل فرسنگ فرسنگ

چو آن مرغان جان بینند یاران
بگلزار جنان خوش چون هزاران

چه گلزاری سرای انس با یار
وز آنجا نه رقیب آگه نه اغیار

همه مشتاق پروازند از این دام
كجا در دام تن گیرند آرام

به جان مشتاق دیدار نگارند
بچشم شوق گریان ز انتظارند

همه غمگین ز هجران حبیبند
همه از وصل دلبر بی شكیبند

همه ایام و سال و مه شمارند
كه روز وصل جانان جانسپارند

منم ز آن بلبلان باغ و گلزار
كه در خاكی قفس درمانده ام زار

[صفحه 224]

خدا را پاكبازان رحمت آرید
مرا بیرون ز رنج و زحمت آرید

شما در گلشن جان شاد و خرم
من اینجا تا بكی در رنج و ماتم

بگوئید این شكسته بال مسكین
چه سازد با هجوم باز و شاهین

بسازد با جفای جیفه خواران
و یا سوزد ز داغ هجر یاران

چه باشد دلبرا گر چشم پر ناز
بمن هم چون بر آن خوبان كنی باز

بپردازی دلم ز آلایش خاك
كه باغ دل شود زین خار و خس پاك

[صفحه 225]


صفحه 217، 218، 219، 220، 221، 222، 223، 224، 225.








    1. شرح ابن میثم جلد 3 صفحه 415.
    2. این رباعی را در لغت نامه دهخدا از جمله اشعار فارسی ابوعلی سینا در ماده ابوعلی سینا در صفحه 654 آورده است و نیز در كتاب جشن نامه ی ابن سینا جلد اول تالیف دكتر ذبیح الله صفا در ص 114 از جمله اشعار فارسی او آورده است و در صفحه 217 از همین كتاب گوید: این رباعی با خط نستعلیق بر روی سنگ مرمر یزد در كتیبه ای بالای سر در مقبره ابن سینا نوشته شده است ولیكن در كتاب رباعیات حكیم خیام كه با مقدمه دكتر فرید رخ روزن در 1304 شمسی در برلین طبع شده در صفحه 97 این رباعی را از او نقل می كند كه:


      از جرم حضیض خاك تا اوج زحل
      كردم همه مشكلات گردون را حل


      بیرون جستم ز بند هر مكر و حیل
      هر بند گشاده شد مگر بند اجل


      .

    3. خطبه 177 از نهج البلاغه شرح عبده صفحه 268.
    4. كتاب شفا جلد الهیات و عین عبارت بوعلی را كه عربی است گرداگرد صدوق قبر او در همدان به چهار دور نوشته اند.
    5. اسد الغابه جلد 4 صفحه 35.
    6. نهج البلاغه فیض و صبحی صالح خطبه 5.
    7. شرح ابی الحدید بیست جلدی جلد 1 صفحه 218 -219.
    8. در روایتی آمده كه رسول خدا از علی (ع) سئوال كردند شقی ترین پیشینیان كیست؟ فرمود: آنكه شتر صالح را پی كرد، سپس پرسیدند، شقی ترین پسینیان كیست؟ فرمود: نمی دانم، پیامبر فرمودند آنكه بزند بر این موضع و اشاره به یافوخ امیرالمومنین (ع) كردند (یافوخ موضعی است در جلوی سر بین استخوان جلوی سر و استخوان مغز سر، كه در اطفال نرم است و چون بر آن موضع دست بگذارند فرو رود) (احوالات امیرالمومنین علی بن ابیطالب جلد 4 صفحه 34 -35 و نیز این روایت را در الصواعق المحرقه صفحه 74 آورده است).
    9. بحار الانوار جلد 6 صفحه 127 نقل می كند از امالی صدوق از دقاق به اسناد خود از ابن ظبیان از حضرت صادق (ع) از یكایك از پدران خود تا امیرالمومنین (ع) و در جلد 12 صفحه 78 از امالی و علل الشرایع با همین سند روایت می كند (به نقل از معادشناسی جلد 1 صفحه 67).
    10. قسمتی از این قصیده با ترجمه در معادشناسی جلد 1 صفحه 74 -77 آمده است.
    11. در شرح منظومه سبزواری در غرر «نفس ناطقه» در حاشیه ذكر كرده است طبع ناصری صفحه 298 (به نقل از معاد شناسی جلد 1 صفحه 78).
    12. رساله الانسان بعد الدنیا علامه طباطبائی صفحه 2 مخطوط (به نقل از معادشناسی جلد 1 صفحه 79).
    13. بحار جلد 6 آخوندی صفحه 126.
    14. بحار جلد 6 صفحه 135.